¤خدا...من...ما

      

 

 

 

با تو می آیم ... تا آن دور ها ...

شاید خیلی دور...جایی فرا تر از دنیای ما...

میدانی به انجا چه میگویند؟

میگویند ته دنیا...

خدا ته ته دنیاست و تو نمیدانی که آنجا چه خبر است...

ماه..خدا...من....می...آتش ... وچه جمعیست آنجا ...

 حور  و پری نداریم

ملک و مال هم نداریم.

 آنجا هیچ چیز نداریم برای خوردن....

انجا فقط عشق است و خدا و شاید تو

 

و میروی... و مینوشی ... و میگریی و خدا ، خدا ،  خدا ساکت است ...

 ارام است ...

 روح دارد ...

مثل حالا...

جسم ندارد ولی...

میبینی...

در میان آتش ... شعله های زرد و نورهای آبی...

خدا...پاک است ... زلال است ... مثل آب ... نه .... فراتر از آب است...

خدا شهد است .... شهد گل ...

و تو مینوشی .... شهد را ... جرعه جرعه...

و بدنبالش میگردی....بی آنکه بدانی که مینوشی اش و ....

خدا روح توست ...که زلال است...

خدا قلب توست ... که پاک است ....

خدا همه جا هست در عین نبودنش....

بنگر ... نه به اطرافت...نه به خودت .. نه به سرنوشتت.....

گوش کن ... زجه های روحت را ... ناله های عاطفه ات را چه میگویند؟

..... من جواب نمیدهم...تو باید بگوییی

یک روز...خیلی پیش...

آن زمان که هنوز نعنا نبودم و آن زمان که خاک را نمیشناختم...

پرواز میکردم...راحت و رها...شاد و بی دغدغه.....

نه در آسمان...نه در فضا...در جایی فراتر از اینها...

در جایی که حال نامش را نمیدانم و عطرش به مشامم نمیرسد و حال آنکه آنجا غریبم....

آنجا صحبت از غم نبود....

صحبت از فراغ نبود...صحبت از غصه نبود...

آنجا تمامش عطر بود ... و گل ... و پروانه ... و کرم های بال دار ... و سنجاقک هایی که بجای بال ... پر داشتند.

 و آنجا آسمانش پر بود از ماهی های پرنده ...

و تو نیز بودی ...

بدون بال...

بدون پر...

تو با حرکاتت پرواز میکردی ...

تو بزرگتر بودی...

مثل قورباغه که با بزرگ شدنش دمش می افتد ...

تو هم با بزرگ شدنت بالهایت ریخت...

و من هم ...

 و فراموش کردی .... روزهای خوش پرواز را ...

وغرق شدی...در خاک...در گل...در اب...در اتش...در مال...در....

غم نخور بیهوده...

غم بیهوده خوردن مثل آن است که ببافی و بشکافی واز نو ....

شروع میشود ... بافتن و شکافتن... و این کلاف که در چنگال تو اسیر است کلاف زندگیست....

سر در گمش نکن... صبر داشته باش...آرام بباف...هرچه با حوصله تر...بهتر و هرچه آرام تر زیبا تر ...

به یک راه برو....

پرواز را به خاطر بیار....

کوچک باش...

نه آنقدر کوچک که تو را نتوان دید...

و به یاد داشته باش :

در چشم آنکه پرواز را نمیفهمد...هرچه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی.....

با من بیا... به ته دنیا...به جایی که خدا خانه ای دارد از رنگینکمان...

و در خانه خدا همه چیز یافت میشود...

صندلی راحتی خدا از ابر است و کرسی اش از بالهای ققنوس ...

ودر انجا صفا بسیار است و ماهی های بالدار و خرچنگ های پر پولک....

آماده باش .... حرکتمان امشب است ...

با اولین رویا.

 

 

نظرات 70 + ارسال نظر
کدبانو پنج‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 04:24 ب.ظ http://kadbanoooo.blogfa.com/

فکر کنم اشتباها آدرس وبلاگ خودتون رو در آدرس وب زدم

http://kadbanoooo.blogfa.com/

:)مرسی

دوست پاییزی جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:41 ق.ظ http://mehr-64.blogsky.com

سلام عزیزم
عیدت مبارک

عید قشنگ تو هم مبارک

دردونه جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:15 ب.ظ

سلام نعنای محبوب من ! چطوری؟ اومدم واسه عرض تبریک عید ! عباداتت قبول دوست جونم ! ایشالا توی این ماه عزیز هر چی از خدا خواستی بهت بده ! و موقع دعاهات ما رو هم فراموش نکرده باشی ! همیشه شاد و سلامت باشی ! ارادت داریم وحشتناک!

سلام دردونه جون.
خوش اومدی...عید قشنگت مبارک باشه گلم.
محتاجیم به دعا...مخصوصا دعای تو دوست خوبم..که میدونم دلت مثل یه دریا بزرگ و قشنگ و زلاله
ما بیشتر ؛)

مرد قبیله سوفی ها جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:08 ب.ظ http://nazla.blogfa.com

یه نام یار خوبان

سلام

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد حیف که این آمد و صد حیف که آن رفت

[گل][گل][گل][گل] عید فطر بر شما مبارک [گل][گل][گل][گل]

یک نفر آهسته قدم می زد
در کنار برج های سیاه
پشت قفس شیشه ای مغازه ها
.
.
.
قبیله سوفی به روز شد ...
سوفی ها به انتظار حضور گرمت در قبیله نشسته اند ...

همیشه هاتان شاد
در پناه یار خوبان
یا علی مدد[گل][بدرود]

:) ممنون...عید شما هم مبارک باشه...میام پیشت دوست خوبم.

[ بدون نام ] شنبه 21 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:14 ق.ظ

دذ

دوست پاییزی شنبه 21 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:21 ق.ظ http://mehr-64.blogsky.com

سلام عزیزم
عیدت مبارک..
خانومی شما قصد آپ کردن ندارید احیانا؟؟؟

سلام...
مرسی عید شما هم مبارک باشه

چرا...همین روزا میام

علی دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:19 ق.ظ http://chickensoup.blogsky.com

سلام پونه عزیز
من اپ هستم
منتظر حضورت هستم
ممنون

علیک سلام :)

ماه نصفه دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:11 ق.ظ http://morningmoon.blogsky.com

ته دنیا همین جاست عزیزم!
و خدا هم همین بغلا خونه شو
خدا بزرگترین خونه به دوشه
هرجا بخوای هست..
احتیاجی به اون همه راه نیست برای رفتن...

:)طفلک خدا

من دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:03 ب.ظ http://mymadhouse.blogsky.com

آدمک آخر دنیاست بخند :|

:)آدمک عشق همینجاست...بخند

ما هممون آدمکیم

بارون سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:41 ب.ظ http://man-o-baroon.blogsky.com

بله. گرافیک. چطور؟

آره چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 ق.ظ

؟

! :)

سارا)۱حشره( جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:20 ق.ظ http://sara0sarayi0sary.blogfa.com

به وبلاگ من سر زده بودی ادب حکم می کرد که به شما سر بزنم.

:)

دردونه جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:24 ب.ظ http://ghesseyehoboot.persianblog.ir

سلام نعنا جونی ! بابا تو که دست ما رو هم از پشت بستی ! من فکر میکردم فقط خودم اینقده تنبلم ! ببین تصمیمت در مورد آپ کردنو این حرفا چیه ؟ اگه یه همچین تصمیمی گرفتی ما رو هم خبر کن ! مخلصیم تنبل خانوم !

سلام عزیزم
دیدی که من از تو تنبل ترم :)
تصمیمم تقریبا قطعیه.....چشم....سروری

مهران اورجینال یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:49 ق.ظ http://bloody-cry.blogfa.com/

بعد از مدتها با شیطون چرا بده آپ شدم حتما کامل بخونین لطفا بعدا نظر واقعیتون رو بدین میخوام عقاید رو ببینم

:)

گوش ماهی چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام نعنا
اینجا نمی خواد آپ شه ؟

سلام گوش ماهی خانومم

چرا...آپ هم میشه

مرد قبیله سوفی ها چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:46 ب.ظ http://nazla.blogfa.com

گاهی که دلم
به اندازهء تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش می کنم
اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند
با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست
از دل هر کوه کوره راهی می گذرد
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد
از چهل فصل دست کم یکی که بهار است

:) چه خوب که این همه امید رو یک جا داری:)

شیخ خرقان شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:15 ب.ظ http://kharaghani.blogfa.com

نقل است که شیخ ابوالحسن خرقانی شبی نماز همی کرد٬
آوازی شنید که :
« هان ای بوالحسنو!
خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟»
شیخ گفت:
« بار خدای!
خواهی تا آنچه از رحمت تو می دانم و از کرم تو می بینم
با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجده ات نکند؟».
آواز آمد:
« نه از تو نه از من ».

!؟!

دوست پاییزی چهارشنبه 9 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام
اصلا یادته که چـــــــــــــــــــــند وقته پیش قول دادی که آپ کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟؟

:) به زودی...یه کوچولو منتظرم بارون بباره...بعد :)

ماه نصفه یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:10 ق.ظ

اگه نگاهی به چند تا پست قبل تر بندازی
می بینی که من دو تا پست دارم
یکی خ بازی
و دیگری : چ بازی
برنامه ی بعدیمم ق بازی خواهد بود!

//// با این کار قدرت کلاممان را نشان می دهیم

:)دیدم

[ بدون نام ] دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:46 ق.ظ

:]

اینجوری لبخند میزنی...کار دست خودت میدی ها!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد