*دود و نعنا*

 

 

 

 

 

 

 

*نعشگی*

 

میخواهم نعشه شوم....میکشم پشت سر هم و میزنم پک های عمیق به قلیان....

در وجودم چیزی بجز دود نمیبینم ... و سرگیجه های مفرط و پی در پی....

و سوزش  عمیقی که در حلق خود احساس میکنم.

و فکر میکنم اتاقم را دود فرا گرفته و.....

5 سال گذشته است از 16 سالگی من ....

قل قل آب وجز جز آتش ... در آمیختن شهوت ناک این دو عنصر متضاد با هم و وصالی که هیچ کس از 2ملیون سال تا به حال باورش نمیکند و همه نفیش میکنند...و زایش حلقه های زمخت و غلیظ دود....

و بوی نعنا که تو دوست داری ... تمام فضا را فرا گرفته و اتاق را ، تو گرفته ای ... محکم در بازوان زیبا و خوش حالتت و میشنوم صدای نفس های سنگینت را که از سینه ستبر و پهنت بیرون میآید.

در چنگالم که میگیرمش(دود)میشکند و فرار میکند و به چندین تکه تبدیل میشود...

باید عکسی از امشبم بگیرم برای فرداها که تو را میبینم هدیه کنم به تو...

تا بدانی برای درک کردن عطر نعنا چه ها که نکردم... برای اینکه تو عاشق دخترکانی هستی که بوی نعنا میدهند....

چشمانم بسته اند و تو را مجسم میکنم...

که با هم بر روی یک میز نشسته ایم و من قلیان میکشم و تو به من نگاه میکنی... همان گونه که دستان زیبا و هنرمندت را پایه کرده ای برای چانه ات....

با هر پک عمیقی که میکشم...تنم یخ تر میشود و سرم بیشتر گیج میرود و ناله زغال های گُر گرفته به آسمان میرود همچنان که  حلقه های مارپیچ دود راهشان به همان سمت است.

و من مدام ار لب های سرد و بی احساس نی بوسه میگیرم و سرم از گرمی این بوسه ها گیج میرود و دهانم تلخ میشود....

مجسمهء  هدیه تولدم در طبقه بالای دکور شیشه ایست که در طبقه اولش قلیان داغ است و و از زیر شیشه زیرنویس مجسمه را میخوانم و مدام معده ام بیشتر درد میگیرد...:

نعنا جان:

16همین سال تولدت را به تو دختر خاله عزیزم تبریک میگویم

دختر خاله ات ندا

تیرماه 81

و چشمانم مات میشوند و به زور میخوانم....

حالت تهوع شدید دارم....

من!!!!

به قلیون عادت ندارم و به دود و به عطر غلیظ دود نعنا و به تو....

و چشمان نافذ دخترکی روبرویم بر روی تخته شاسی 70*50 که ماه پیش زاییدمش به من زل زده ... با ان موهای وحشی و پریشانش....

گلویم درد میکند و از شدت خفگی پنجه هایم ملافه تخت را چنگ میزنندو گویی تمام وسایلم میخواهند مرا دعوا کنند....

پاهایم بی حس است و تنم کرخت....و میخواهم بالا بیاورم و چقدر گرمم است....

و عکس ها گویی همه به من خیره شده اند...و وجدانم از من بیشتر وجدان دارد و مدام عذاب میکشد....

دلم میخواهد بیهوش شوم ولی انگار... انگار با این وضع هم خو گرفته ام...

دودش کمتر شده و سرگیجه ام نیز....

و چقدر از استاد بدم می آید.... ابله نادان....

سرفه ام میگیرد و چشمانم پر از اشک میشوند....

12 پک پشت سر هم بدون هیچ نفسی....من اکنون تمام وجودم بوی نعنا میدهد و تمام بدنم را دود پوشانیده و در اتاقی از دود شنا میکنم....

چرا من بوی بد دود میدهم نه نعنا؟

نکند این بوی گند همیشه در اتاقم باقی بماند؟!!!!

آبش را بیش از حد خالی کرده ام و دودش را بیش از حدّ زیاد....

اتاقم پر ابر است و ماه پشت این ابرها پنهان....

و هنوز برای تولد خواهرم هیچ چیز نخریده ام...

مثل اژدهایی هستم که از دماغشان دود و از دهانشان آتش میزند بیرون....

بیا...بیا تو نیز یک پک بزن...تمام میشود ها..!!!

دیگر بس است این همه نعشگی ، گلویم میسوزد و میخواهم بالا بیاورم.

زغال هایم همه خاکستر شدند مثل امیدم که نا امید شد... و تو به من میخندی...

به من و حماقت هایم....نفسم بوی نعنای گندیده میدهد و اتاق بوی گند دود...

و تنم بوی انسانهای عیاش و رزل را ...

مدام تو میخندی...و خنده ات اوج میگیرد و من همچنان بو میدهم....بوی نعنا...

و حالم به هم میخورد از دود ...از قلیان...از همه چیز...و نیاز به خالی کردن معده ام دارم و مدام اوق میزنم و مدام صدای خنده های تمسخر آمیزت بیشتر میشود...

و دیگر از عطر نعنا نمی گویی و دیگر مرا نمینگری و دیگر احساساتم را نوازش نمیکنی ، چرا از عطر نعنا حرف نمیزنی؟مگر تو نبودی که عاشق دحترکانی بودی که بوی نعنا میدهند؟

من به خاطر تو نعنا را کشیدم و ریه هایم را به بوی تندش عادت دادم ... و به خاطر تو در حمام غلیظ و مهیب دود دوش گرفتم

و تو به خاطر من رفتی..به خاطر بوی من ... به خاطر نعنا...

و وای بر من که مردند آرزوهایم...

 و خجالت میکشم از عکس  پدر و مادر مهربانم و طفلک پدرم و مرگ بر من و چه شیطان بدجنسی هستی تو...

خدایاااااااااااااااااااا....

من میمیرم...دلم...شکمم...معده ام...گلویم...همه میسوزند و روحم بیش از همه اینها .... درررررررررررد میکند.

بیـا...میدانم که نعنا را دوست داری و به خدا من هم از بچگی عاشق ریحان بودم و عطر نعنا...

عاشق شربت های سبز رنگ و خنک نعنا...پس نگو که تو دوست نداری....

من از دود متنفرم...از سیگار بیزارم...ولی به خاطر عطر نعنا تنباکوی نعنایی خریده ام و زغال کنت لیمو...و قلیان کوچکی که بتوان عطر نعنا را از طریق ان در فضا پیجاند.

و برای اولین بار قلیان چاق کردم و دیگر این غلط را نخواهم کرد و این قلیان کوچک و پر خطر را هدیه میکنم به دیگری....

به کسی که نعنا دوست نمیدارد و عاشق دود است.

و میخواهم مانند گذشته خودم باشم و عطر های خوش بو و مست کننده ام...

که همگان چشمانشان را ببندند و استشمام کنند و با خجالت از من بخواهند نام عطر هایم را بگویم....

من دیگر دود نعنا نمیخواهم....STR& و NIGHT و CHICHI ی خودم را بیشتر دوست دارم و میخواهم باز هم این عطر فضای اتاقم را بپوشاند نه بوی قلیان ان هم در یک اتاق کوچک.

نه بوی گند و سرگیجه های مسخره...ودهانی تلخ و خشک و سرفه هایی پی در پی و چشمانی پر از اشک.

میخواهم بالا بیاورم...همینجا باش الان بر میگردم...

میدانم که زود میروی...

مهربانم ...میسپارمت به خدا .... میدانم که مهربان منی و مهربانی با دیگران و با عکس هایت و با نوشته های پر از حست و نه با من ... شبت بخیر مرد رویایی...