-
¤دوست من
چهارشنبه 16 آبانماه سال 1386 01:48
سایه سنگین میشوی و نمیدانی که نبودنت آتش به جانم میکشد و من هنوز نمیدانم که چرا ...و کی ... و به چه اجازه ای دل را به تو باختم.... به تویی که نا مهربان هستی با من ...و هیچگاه درک نکردی معنای انتظارم را....نمیدانم واقعا چه میخواهم از تو...از کسی که ماه هاست زندگی ام را تباه کرده ناخواسته و ماه هاست که از بود و نبودش به...
-
¤خدا...من...ما
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 22:47
با تو می آیم ... تا آن دور ها ... شاید خیلی دور...جایی فرا تر از دنیای ما... میدانی به انجا چه میگویند؟ میگویند ته دنیا... خدا ته ته دنیاست و تو نمیدانی که آنجا چه خبر است... ماه..خدا...من....می...آتش ... وچه جمعیست آنجا ... حور و پری نداریم ملک و مال هم نداریم. آنجا هیچ چیز نداریم برای خوردن.... انجا فقط عشق است و...
-
......
پنجشنبه 15 شهریورماه سال 1386 12:30
رجعتی مجدد....
-
*ماهی کوچک من*
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1386 23:25
چقدر فرق میکند ... دنیای من و ما با هم... تو این فکر را نمیکنی؟ به گمانم خوانده بودم در جایی.... نمیدانم روزنامه بود یا کتاب... شاید هم در چشمان کهربایی خورشید خواندم... که هر کس دنیایی دارد برای خودش... برای خودش و بس... دنیای من... مال من است.... برای من است... دنیای من خلاصه شدن ندارد... تمامی ندارد... دنیای من...
-
*رویا*
دوشنبه 11 تیرماه سال 1386 02:38
چرا میگویند...چشم ها را باید شست جور یگر باید دید؟ حال که من میدانم... دست ها را باید شست...دست از تو باید کشید مهربانم... دستم را میشورم...از تو... و میگذارم راحت در زیر سرم و دراز میکشم در نور مهتاب و مناجات میکنم با خورشید نه با خورشید آسمان با خورشید حضورت و با خورشید وجودت گفتی بکش... دستت را از من کشیدم ولی ،...
-
*سپید ... سیاه...*
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 03:52
میروم به اتاق ... خواهرم با آن قامت زیبایش مشغول مطالعه است و برادرم به زبان امروزی ها در دهکده جهانی ﭘرسه میزند و انواع و اقسام نوشته ها و عکسهای روز را دانلود میکند. به آشپزخانه باز میگردم... تمام بادمجان ها از دوری چند دقیقه ای من جامه سیاه بر تن کردند و در دم بر روی گاز جان باختند..... سیاهی دنیا کم بود ، سیاهی...
-
*دود و نعنا*
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 14:01
* ن عشگی * میخواهم نعشه شوم....میکشم پشت سر هم و میزنم پک های عمیق به قلیان.... در وجودم چیزی بجز دود نمیبینم ... و سرگیجه های مفرط و پی در پی.... و سوزش عمیقی که در حلق خود احساس میکنم. و فکر میکنم اتاقم را دود فرا گرفته و..... 5 سال گذشته است از 16 سالگی من .... قل قل آب وجز جز آتش ... در آمیختن شهوت ناک این دو عنصر...